شوخی

شوخیشوخی

نام شخصیت اصلی کتاب «لودویک» است. در ابتدای داستان، لودویک عضو حزب کمونیست است اما پس از اینکه در  یک کارت پستال به شوخی چیزهایی برای دوست دخترش می‌نویسند، از حزب اخراج می‌شود و مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند.  هر چند کوندرا اصرار دارد که «شوخی» صرفا یک داستان عاشقانه است و نه یک رمانِ ضد کمونیستی، اما در تمام فضای کتاب تاثیر این فضای کمونیستی را بر داستان می‌توان مشاهده کرد.

جالب است بدانید که نام پدر میلان کوندار نیز «لودویک» بوده و خودش نیز شبیه شخصیت اصلی داستان پس از مدتی از حزب کمونیست اخراج می‌شود.

مترجم بنا به دلیل احتمال ممیزی فصل پنجم این کتاب را سانسور کرده است. می‌توانید متن سانسور شده را از اینجا بخوانید.

اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- «خوشبینی تریاک توده‌هاست! جو سالم بوی گند حماقت می‌دهد! درود بر تروتسکی! لودویک.» (این همان جمله‌ای است که باعث اخرج لودویک از حذب می‌شود) ص 55

- به مردم می‌گفتند که آن سال‌ها مشعشع‌ترین سال‌ها هستند و هرکسی که نمی‌توانست خوشحالی کند بلافاصله مورد سوءظن قرار می‌گرفت که عزای پیروزمندانه طبقه کارگر را گرفته یا اینکه به غم‌های درونی ناشی از فردگرایی تسلیم شده است (که به همان اندازه جرم محسوب می‌شد)ص 50

- سعی کردم موضعم را روشن‌تر کنم و کلماتی را انتخاب کنم که لحن طبیعی‌تر داشته باشد، اما هونزا که داشت آخرین لقمه‌اش را قورت می‌داد، حرف مرا قطع کرد «ببین، اگه به همین اندازه که احمق هستی قد بلند هم بودی آفتاب مخت رو جوش آورده بود.»

- بعدا همان روز اتفاقا با او تنها ماندم، فقط برای اینکه گفتگویی کرده باشم، پرسیدم که چطور با این مهارت به هدف تیراندازی می‌کند؟ در حالی که جور عجیب و غریبی مرا برانداز می‌کرد گفت «کلکی است که با زحمت مخصوص خودم درست کرده‌ام. به خودم می‌گویم که هدف یک امپریالیست است و بعد آنقدر خشمگین می‌شوم که هرگز خطا نمی‌کنم.» و پیش از آنکه بتوانم از او سوال کنم که امپریالیست او چه شکلی است، با لحنی جدی و افسرده افزود «نمی‌دانم برای چه شماها به من تبریک می‌گویید. اگر جنگی در بگیرد، شماها را هدف قرار خواهم کرد.»

با شنیدن این حرف‌ها از دهان این مرد کوچولوی نازنین که حتی نمی‌توانست سر ما فریاد بزند و بعدها منتقل شد، متوجه شدم که رشته‌هایی که مرا به حزب و رفقا پیوند می‌داد برای همیشه از بین رفته است. راهی را که قرار بود زندگی‌ام باشد ترک کردم. (ص 82)

- هر چه بیشتر از دنیا و زن‌ها محروم می‌ماندیم، زن‌ها حضور بیشتری در گفتگوهایمان پیدا می‌کردند، با تیکه بر همه ویژگی‌ها و تمام جزئیاتشان... (ص 155)

میلان کوندار و همسرش ورامشخصات کتاب

عنوان: شوخی

نویسنده: میلان کوندرا

ترجمه: فروغ پوریاوری

نشر: روشنگران و مطالعات زنان

چاپ سیزدهم 1391

411 صفحه

قیمت: 12000 تومان


پ.ن: با کتاب‌های قبلی که از کوندرا خوانده بودم (بارهستی، هویت، جهالت) کمی تفاوت داشت اما باز هم به نظرم کتاب خوبی بود. هر بخش از رمان توسط یکی از شخصیت‌ها روایت می‌شود و داستان لایه به لایه آشکارتر می‌شود.

پ.ن.ن: عکس:میلان کونداری جوان و همسرش وِرا

خرابکاری عاشقانه

خرابکاری عاشقانهخرابکاری عاشقانه

به نظر می‌رسد داستانِ کتاب مربوط به بخشی از خاطرات زندگی خودِ امیلی نوتومب است. راویِ داستان دختربچه‌یِ هفت ساله شیطانی است که پدرش سفیر بلژیک است و به تازگی از ژاپن به چین منتقل شده‌اند. او در چین عاشق دختر شش ساله‌یِ ایتالیای به نام اِلنا می‌شود. ماجراهایِ کتاب در زمانِ حکومت مائو اتفاق می‌افتد.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- به لطفِ دشمن، این اتفاق نحس که اسمش زندگی است به حماسه تبدیل می‌شود.

- ما بچه‌هایی را که ضربه‌های بد خود را با با جمله‌یِ «اول او شرع کرد!» توجیه می‌کنند مسخره می‌کنیم. منشاء جنگ‌های بزرگ‌ترها هم چیزی دیگری جز این نیست.

- دعای استاندال را همه می‌شناسند: «خدای من، اگر وجود داری، به روحم رحم کن، اگر روحی داشته باشم.» وارد گفتگو شدن با حکومت چین شبیه این دعاست.

- به عرش بردن داستانی که در آن احساسات نیک جای تخیل را می‌گرفت، منزجرم می‌کرد.

- در مدرسه فرانسوی، شهرت من مثل دنباله‌ای از پودر منتشر شد. یک هفته پیش غش کرده بودم و حالا استعدادهای هیولایی من کشف می‌شد. بدون شک من کسی بودم.

محبوبم از موضوع مطلع شد.

بنابر دستورالعمل، تظاهر به ندیدنش می‌کردم.

یک روز در حیاط به من نزدیک شد. معجزه‌ای بی‌سابقه!

با تردیدی مبهم از من پرسید: «چیزی که می‌گویند حقیقت دارد؟»

بدون اینکه حتی نگاهش کنم، گفتم: «مگر چه می‌گویند؟»

«که تو بدون کمک گرفتن از دست‌ها، سرپا جیش می‌کنی و می‌توانی هدف گیری کنی؟»

با بی‌اعتنایی جواب دادم «حقیقت دارد» مثل اینکه مسئله‌ای کاملا عادی بوده است. و به راه رفتن با قدم‌های آرام، بدون کلمه‌ای اضافی ادامه دادم.

امیلی نوتومبمشخصات کتاب

عنوان: خرابکاری عاشقانه

نویسنده: امیلی نوتومب

نشر: مرکز

چاپ اول 1386

141 صفحه

قیمت 2000 تومان

................

پ.ن: روایت طنزگونه و دنیایِ خیالی و پر از شیطنت دختربچه را دوست داشتم.

ژاک قضا و قدری و اربابش

ژاک قضا و قدری و اربابشژاک قضا و قدری و اربابش
داستان در مورد ژاک و اربابش است. ژاک مرد پرحرفی است که اعتقاد زیادی به قضا و قدر دارد و تکیه کلامش این است: «آن بالا نوشته شده» نویسنده یک خطِ داستانی را دنبال نمی‌کند و داستان‌های مختلفی را در هم روایت می‌کند و حتی در بخش‌هایی از داستان، نویسنده مشغول گفت و گو با خواننده می‌شود. استفاده از این روشِ غیر خطی و نامنظم در زمان نوشتن این اثر (قرن 18) کارِ نو و جدیدی به نظر می‌رسد.
اطلاعات بیشتر در مورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- ژاک: معلوم بود شوهر آنقدرها هم عقل و منطق سرش نمی‌شود. اما خب، ارو جوان بود و زنش هم خوشگل. فقط در زمان فقر و نداری است که مردم این همه بچه درست می‌کنند.

ارباب: هیچ چیز مثل فقر جمعیت را زیاد نمی‌کند.

- واقعیت این است که ملاحظه‌یِ تصنعی اهانت زننده‌ای بیش نیست.

-مگر زنده بودن یا نبودنش فرقی می‌کند؟ مگر آدم نظامی برای کشته شدن ساخته نشده؟ بعد از ده بار تجربه‌ی محاصره شدن و گیر افتادن و پنج یا شش دفعه جنگیدن، مگر چنان عصبی نشده که بخواهد میان آن مردمان پست و سیاه بمیرد؟

- به نظر شما چه چیزی عوام را به میدان اعدام می‌کشاند؟ سنگدلی؟ اشتباه می‌کنید، مردم سنگدل نیستند و اگر زورشان می‌‌رسید این بدبختی را که روی سکوی اعدام احاطه‌اش کرده‌اند از چنگال عدالت بیرون می‌کشیدند. اینان اگر به میدان اعدام می‌روند برای آن است که وقتی به محله‌شان برمی‌گردند مطلبی برای تعریف کردن داشته باشند، هسایه‌ها را دور خود جمع کنند و آن‌ها به حرف‌هایشان گوش بدهند. کافی است در خیابان جشن و سرور به پا شود، خواهید دید میدان اعدام خالی می‌شود.

دنی دیدرومشخصات کتاب

عنوان: ژاک قضا و قدری و اربابش

نویسنده: دنی دیدرو

ترجمه: مینو مشیری

نشر: نو

چاپ سوم 1386

359 صفحه

قیمت: 9000 تومان

.........................

پ.ن: نوع روایت کتاب من را یادِ کتاب «اگرشبی از شب‌های زمستان مسافری» ایتالو کالوبنو می‌انداخت با این تفاوت که داستان‌های کالوینو سورئال بودند و بیشتر دوستشان داشتم.

ترجیع گرسنگی

داستانِ کتاب در مورد خانواده‌ای است که از جزیره موریس به فرانسه آمده‌اند. شخصیت اصلیِ داستان اتل دختر خانواده است. ماجراهایِ داستان شباهت‌هایِ زیادی با سرگذشت خانوادگی خودِ نویسنده دارد و اینگونه به نظر می‌رسد که شخصیت اتل همان مادرِ لوکزیرو است.

برخی از جملات کتاب

- خوشبختی یعنی اینکه گذشته را مدام پیش چشم نداشته باشی.

- کشور کوچک٬ مردم کوچک

- یک بار هنگامی که اتل و ژوستین در مرکز شهر قدم می‌زدند٬ مادر ایستاد و در ته خیابان٬ چسبیده به دامنه‌های تپه سیمیز٬ بنای سفیدی را که آفتاب زمستانی نور زننده‌ای بر آن تابانده بود نشان داد٬ آهی کشید و گفت: «این تنها چیزی است که از سفر ماه عسلمان باقی مانده.» اتل به زحمت از اظهار نظری طعنه آمیز خودداری کرد: «پس نطفه مرا در این کاروانسرا بسته‌اند.»

- آن‌ها از بمب‌های انگلیسی و آمریکایی نمی‌مردند بلکه رفته رفته٬ از نخوردن، از نفس راحت نکشیدن٬ از آزاد نبودن و از آرزو نداشتن می‌مردند.

- اتل به پدر و مادرش نگاه می‌کرد٬ ژوستین روی نیمکتی که برایش حکم تختخواب را داشت در ته اتاق نشیمن دراز می‌کشید و الکساندر٬ فرو رفته در صندلی چوبی نخل خود٬ با سر تکیه داده به بالش٬ در کنار بخاری خاموش٬ و در حالی که شماره‌ای از روزنامه «عصر» سال ۴۰را در دست داشت٬ به رویا فرو می‌رفت و دیگر در آنجا نبود. برای اینکه اتل بخواهد به حقیقت پی ببرد٬ از سرگذشت واقعی آن دو آگاه شود٬ چگونه با هم شدند٬ چرا با یکدیگر ازدواج کردند٬ از کجا به فکر افتادند که فرزندی داشته باشند٬ بسیار دیر بود. اتل می‌دید که دوستشان ندارد٬ اما رقتی در دل نسبت به آن‌ّا احساس می‌کرد. و این وابستگی بود٬ شاید هم اسارت.


لوکزیومشخصات کتاب

عنوان: ترجیع گرسنگی

نویسنده: ژان ماری گوستاو لوکزیو

ترجمه: مهستی بحرینی

نشر: نیلوفر

چاپ اول ۱۳۸۸

۲۲۳ صفحه

قیمت: ۴۵۰۰ تومان

.................

پ.ن: کتاب را زیاد دوست نداشتم. نمی‌دانم مشکل از ترجمه‌اش بود یا اینکه فضاها و داستانی که روایت می‌کرد برایم جذاب نبود و به دلم نمی‌نشست. بیشتر به دلیل اینکه نویسنده‌اش جایزه نوبل را برده بود، این کتاب را خریدم و خواندم.

کرگدن

کرگدنکرگدن

داستان در شهر کوچکی اتفاق می‌افتد که در آن آدم‌ها یکی یکی به کرگدن تبدیل می‌شوند.

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

کمدی وحشت‌آور است، کمدی دردناک است، من می‌نویسم تا جوابی به خود داده باشم. کی هستیم و چرا هستیم (از مقدمه کتاب).

***

منطق دان: (به آقای پیر) حالا یک قیاس دیگه. تمام گربه‌ها فنا پذیرند. سقراط فناپذیره. پس سقراط گربه‌ست.

آقای پیر: و چهار تا پا هم داره. درسته من یه گربه دارم که اسمش سقراطه.

***

برانژه: ... آدم‌های با شهامت کرگدن‌های باشهامتی هم می‌شن. افسوس. و چونکه حسن نیت دارن راحت می‌شه خرشون کرد.

***

برانژه: گوش کن دیزی. ما می‌تونیم یه کاری بکنیم. ما بچه‌دار می‌شیم. بچه‌هامون بچه‌دار می‌شن. وقت زیادی می‌بره اما با همین کار ما می‌تونیم بشریت رو دوباره احیا کنیم.

دیزی: بشریت رو احیاء کنیم؟

برانژه: ما آدم و حوا می‌شیم.

دیزی: اون وقت‌ها... آدم و حوا خیلی شهامت داشتن.

***

برانژه: وای به روزگار کسی که بخواد اصالت خودش رو حفظ کنه.

اوژن یونسکو

مشخصات کتاب

عنوان: کرگدن

نویسنده: اوژن یونسکو

ترجمه: پری صابری

نشر: قطره

چاپ پنجم 1391

246 صفحه

قیمت: 7500 تومان

............................

پ.ن: تئاتر نمایشنامه کرگدن در ایران توسط فرهاد آئیش اجرا شده است.

لذت متن

لذت متنلذت متن

توضیحات بیشتر در مرورد کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- متنی به من عرضه می‌شود. این متن مرا ملول می‌کند. می‌شود گفت که حرافی می‌کند. حرافیِ متن صرفا کف زبان است که بر اثر نیاز ساده نوشتن پدید می‌آید. 

- اشتیاق شدید ما به دانستن وادارمان می‌کند که برخی بندها را جا انداخته یا با شتاب از آن‌ها بگذریم (چون پیش بینی می‌کنیم که «ملال آور» خواهند بود) تا هرچه سریع‌تر به بخش‌های پرکشش ماجرا برسیم (آن‌ها که همیشه بخش بندی کننده‌ی ماجرای‌اند: حل معما، کشف سرنوشت، هرچه هم دیریاب باشد مهم نیست): ما جسورانه از توصیف‌ها، توضیح‌ها، تحلیل‌ها و گفت‌و‌گوها چشم می‌پوشیم (کسی شاهد رفتار ما نیست)؛ و این سان، به تماشاگری در یک باشگاه شبانه شبیه می‌شویم که روی صحنه می‌پرد و عریان نمایی رقاصه را تسریع می‌کند، لباس‌های او را می‌کند، اما با همان نظم، که این یعنی؛ بخش‌های متوالی یک آئین را از وسواس رعایت کردن و از سویی شتاب بخشیدن (همچون کشیشی که مناجات‌اش را می‌خورد).

- جامعه دوست داران متن: اعضای این جامعه هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند (چون وجود هیچ گونه توافقی بر سر متون لذت بخش لازم نیست)، آن‌ها تنها دشمنان مشترکی دارند: همه ابلهان، از هرگونه که باشند، آن‌ها که به سلب حق متن و سلب لذت آن حکم می‌دهند، به اتکای همسان گرایی فرهنگی یا به اتکای عقل‌گرایی سازش ناپذیر.

- باتای می‌گفت: «من می‌نویسم تا دیوانه نشوم.»

- هیچ چیز نمی‌تواند تضمین کند که این متن در آینده نیز برای ما لذت بخش باشد؛ این لذتی ناپایدار و بسته به حال و هوا، عادت و موقعیت است.

رولان بارتمشخصات کتاب

عنوان: لذت متن

نویسنده: رولان بارت

ترجمه: پیام یزدان جو

نشر: مرکز

چاپ: ششم 1391

96 صفحه

قیمت: 3800 تومان

.............................

پ.ن: برخلاف عنوان و جملاتی که از داخل کتاب نوشتم، لحن و نحوه روایت آن را زیاد دوست نداشتم. به نظرم بیش از حد خشک و تخصصی به این موضوع نگاه کرده بود.

مرغدانی پرماجرا

مرغدانی پرماجرا + نوک دراز عاشق می‌شود

چند روز پیش در دفتر کاری یکی از دوستان بودم. یک مجموعه کتاب کودک روی میزش بود. طبق عادت همیشگی، از روی کنجکاوی یکی از کتاب‌ها را برداشتم و ورق زدم. تصویرسازی کتاب فوق العاده بود. آنقدر از دیدنشان به وجد آمده بودم که مجموعه‌یِ ده جلدی را قرض گرفتم تا بخوانم. نام این مجموعه «مرغدانی پرماجرا» بود. با اینکه این مجموعه برای کودکان نوشته شده بود، آنقدر جذابیت داشت که در کمتر از دو ساعت تمام ده جلدش را خواندم! تصویرسازی و طنز جذابی که در کتاب بود و مخصوصا شیوه روایت داستان‌هایش را دوست داشتم. این کتاب‌ها بار آموزشی هم برای کودکان دارد و در هر مجموعه علاوه بر تعریف یک داستان یک شخصیت معروفِ تاریخی مثل؛ گالیله، ازوپ، لویی چهاردهم و... را هم معرفی می‌کند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید در اینجا بخوانید.

برخی از تصاویر روی جلد کتاب

نوک دراز عاشق می‌شودروباه ها با مرغ ها کاری ندارند

چه کسی جانشین موش قصه گو می‌شود؟مرغ هایی که طلسم شدند

روزی که قرار بود برادرم به دنیا بیایدپشم‌های طلایی‌ام کو؟

کریستیان ژولی بوآ + کریستیان هاینریشمشخصات کتاب

عنوان: مرغداری پرماجرا (ده جلد)

نویسنده: کریستیان ژولی بوآ

ترجمه: محمد مهدی شجاعی

تصویرساز: کریستیان هاینریش

نشر: چکه و شهر قلم

...................

پ.ن: در تصویر مرد سمت راستی «کریستیان هاینریش» و مرد سمت چپی نویسنده کتاب «کریستیان ژولی بوآ» است.

تماشاچی محکوم به اعدام

تماشاچی محکوم به اعدامتماشاچی محکوم به اعدام

فضای نمایشنامه مربوط به یک دادگاه است. دادگاهی که در آن یکی از تماشاگران به عنوان متهم قرار است به اعدام محکوم شود.

اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 آقای آلبرت ریچاردسون در برابر دادگاه شهر سینسیناتی به جرم اینکه «با بی‌شرمی و وقاحت» به شامپانزه‌های باغ وحش این شهر توهین کرده، محاکمه شد. وکیل مدافع او، مردی بسیار ماهر، موفق شد او را تبرئه کند. او ثابت کرد که اول شامپانزه‌ها شروع کرده بودند.

***

 دومین شاهد (جیغ کوچکی می‌زند): آی!

قاضی: چیزی پیدا کردین؟

دومین شاهد (برق گرفته): فکر کنم.

دادستان (خونسردی‌اش را از دست می‌دهد، به دختر جوان نزدیک می‌شود): آروم، خانم، آروم، ازتون خواهش می‌کنم که آرامشتون رو حفظ کنین.

منشی دادگاه (با کنجکاوی نزدیک می‌شود): کجا توی کدوم قسمت؟

دومین شاهد (دست در جیب بر جای خود میخکوب می‌ماند): اینجا...

همه روی بارانی خم می‌شوند.

دادستان: آروم خانم، شما رو به خدا، استدعا می‌کنم...

قاضی: سفته؟

دومین شاهد: نمی‌دونم، دستام خیس عرق‌اَن.

وکیل مدافع: سرده؟ اگه سرده من می‌تونم درش بیارم.

دومین شاهد: خیلی نازکه.

وکیل مدافع: شاید بهتر بگیم  فرمانده پلیس بیاد...

دومین شاهد: نه، نه... آلت بین انگشت‌هامه.

قاضی (در اوج هیجان): همین الان، قبل از اینکه دیر بشه، سریع بیارینش بیرون.

شاهد دوم چشم‌هایش را می‌بندد و یک خلال دندان بیرون می‌آورد. همه در برابر آن شگفت زده هستند.

دومین شاهد: حالا می‌تونم چشم‌هام رو باز کنم؟ چیز مبتذلی نیست؟

قاضی (اثیری): یه خلال دوندن!

***

دادستان: زندگی خصوصبم پر از تظاهر و وانموده. نمی‌تونم از شر این مرض راحت بشم، حتی وقتی می‌خوابم یه جوری می‌خوابم که اونی که من رو می‌بینه به خودش بگه: چه قشنگ خوابیده!

ماتئی ویسینی یکمشخصات کتاب

عنوان: تماشاچی محکوم به اعدام

نویسنده: ماتئی ویسنی یک

ترجمه: تینوش نظم جو

نشر: نی

چاپ سوم 139

128 صفحه

قیمت: 2400 تومان

..................... 

 پ.ن: ایده‌یِ نمایشنامه و بازی‌هایی که با تماشاگران انجام می‌داد را دوست داشتم. 

پ.ن.ن: این نمایشنامه در ایران به کارگردانی روح الله جعفری به روی صحنه رفته است.

پ.ن.ن.ن: در پست‌های قبلی از همین نویسنده «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»، «اسب‌های پشت پنجره» و «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» را معرفی کرده بودم.

خاموشی دریا

در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان، چند تن از نویسندگان فرانسه نشریاتی مخفی به نام «نیمه شب» را منتشر می‌کردند. داستان «خاموشی دریا» نیز مربوط به یکی از همین نشریات است. این نوشته‌ها با نام مستعار منتشر می‌شد. نام مستعار نویسنده خاموشی دریا «ورکور» (نام یکی از روستاهای فرانسه) است و تا مدت‌ها کسی نام نویسنده اصلی این داستان را نمی‌دانست. 

خاموشی دریا، روایت پیرمرد نویسنده‌ای است که به همراه دخترِ برادرش در خانه‌ای قدیمی زندگی می‌کنند و مجبورند افسری آلمانی را در خانه خود بپذیرند. آن‌ها سکوت را برای نشان دادن اعتراض و مبارزه علیه اشغال کشور انتخاب می‌کنند. داستان از زبان پیرمرد روایت می‌شود.

فایل پی دی اف کتاب را می‌توانید از اینجا دانلود کنید.

برخی از جملات کتاب

* ترقی در برابر وجدان آسوده، چیز بسیار کوچکی است.

* آن روز فهمیدم که، برای هرکس که بتواند دقیق شود، دست هم تاثرات انسانی را مانند صورت و بهتر از آن نشان می‌دهد،‌ زیرا از آن هم کمتر در زیر سلطه اراده است.

* گفت: «هیچ وقت روح نمی‌میرد. از این بلاها روح خیلی دیده است. روح از خاکستر خودش دوباره به وجود می‌آید. ما باید دنیایی بسازیم که هزار سال دوام کند: اول باید خراب کرد.» نگاهی به او کردم. نگاهی به چشمان روشنش کردم. بله! راست می‌گفت و به گفته خود ایمان داشت. از همه بدتر همین بود.

* «وقتی انسان به یاد انگلیس‌ها می‌افتد،‌ بلافاصله اسم شکسپیر به نظرش می‌آید. ایتالیایی‌ها: دانته،‌ اسپانی: سروانتس. ما خودمان: فورا گوته. بعد باید رفت و جستجو کرد تا نام‌های دیگری پیدا شود. اما بگوییم فرانسه؟ که در نظر مجسم می‌شود؟ مولیر؟ راسین؟ هوگو؟ ولتر؟ رابله؟ یا دیگری؟ ناگهان همه هجوم می‌آورند، ‌مثل جمعیتی که درتئاتری منتظر باشند! انسان نمی‌داند کدام یک را اول وارد کند.»

بعد برگشت و با لحن موقر و جدی گفت: «اما در موسیقی، ما باخ،‌ هندل، بتهوون، واگنر، موتسارت را داریم... کدام یک اول به یاد می‌آید؟»

سپس آهسته سری تکان داد. «و با این احوال باز ما با هم جنگیدیم.»

ورکور (ژان برولر)مشخصات کتاب

عنوان: خاموشی دریا

نویسنده: ورکور (ژان برولر)

مترجم: حسن شهید نورائی

نشر: دنیای نو

96 صفحه

چاپ دوم 1387

قیمت: 1650 تومان!

.........................

پ.ن: بخشی از دیباچه دفترچه‌های خاموشی: فرانسه در خاموشی به سر می‌برد، خاموشی مردم، خاموشی خانه‌ها... خاموشی فکر، خاموشی نویسندگانی که از حق ابراز عقاید خود محروم گردیده‌اند، ‌خاموشی در برابر دنیا. مللی که پشت این دیوار زندگی نکرده‌اند، سختی این مجازات را درک نمی‌کنند و اندازاه آن را نمی‌یابند. فقط بدانند که مردانی می‌میرند تا در این دیوار شکافی به وجود آید.

پ.ن.ن: به نظرم برخلاف مقدمه‌ای که مترجم در ابتدای کتاب آورده این اثر یک شاهکار ادبی نیست اما با این حال خواندنش هم خالی از لطف نیست. بر اساس این داستان تئاتری نیز با همین اسم (به کارگردانی نیما دهقان) در ایران اجرا شده است.

اسب‌های پشت پنجره

اسب‌های پشت پنجرهاسب های پشت پنجره

نمایشنامه‌ی «اسب‌های پشت پنجره» درباره جنگ و اثراتی که بر روح و روان آدم‌ها برجا می‌گذارد، است. نمایشنامه در سه بخش اصلی روایت می‌شود و در هر سه بخش شخصیت زن و پیکی که اخبار جنگ را می‌آورد حضور دارند. 

اطلاعات بیشتر را می‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

* پیک: راستش یه کم خنده‌داره... منم نمی‌دونم باید در این مورد چی فکر کنم... پسرتون مثل جریان هوا بی‌رنگ بود. می‌شه گفت بخار شد و توی فضا گم شد... زیر فشار درد انقدر کز کرد که دیگه تنها یه نقطه شد، یه نقطه‌ای که ناپدید شد... و من بهتون اطمینان می‌دم که از این لحاظ نشون داد سرباز نمونه‌ایه... هیچ وقت فکر کردین که چه قدر دنیای ما دنیای پاکیزه‌ای می‌شد اگه هیچ سربازی جسدش رو پشت سرش جا نمی‌ذاشت؟ 

* زن: سه تا پسر داره که هرسه تاشون رفتن جبهه... حالا نمی‌خواد نامه رو باز کنه... همه‌یِ روز توی خونه‌اش می‌مونه، با پرده‌های بسته، توی تاریکی... گاهی می‌ره بیرون یه کم شیر بخره، نامه رو با خودش می‌بره، گاهی به نونوا نشونش می‌ده، به قصاب نشونش می‌ده... ولی بازش نمی‌کنه... گوش می‌دی هانس؟

* زن‏: وحشتناکه! یه آدم زنده رو با پاهاشون له و لورده کردن، وحشتناکه!

پیک:  ‏همینه دیگه! چی‌کار می‌‏تونستن بکنن؟ خیلی شلوغ‏ بود، خانم. کسی نمی‌‏فهمید روی چی داره پا می‌‏ذاره.

زن‏: بعدش چی، بلندش کردین؟

پیک:  ‏نتونستیم، خانم. ولی من پوتین‏‌ها رو آوردم.

 (آرام در کمد را نیمه‏‌باز می‌‏کند و از آن چندین پوتین بیرون می‌‏آید.)

زن‏: پوتین‏‌هاشه؟

پیک: ‏نخیر، خانم، اینا پوتین‏‌هایی‌‏ان که ایشون رو له‌‏ولورده کردن.

 (پیک در کمد را باز می‌‏کند و انبوهی پوتین از کمد روی زمین می‌‏افتد.)

زن‏: اصلاً نمی‌‏فهمم.

پیک: ‏من راه دیگه‌‏ای ندیدم، خانم. هرچی از ایشون باقی‏ مونده زیر پاشنه‌‏های این پوتین‏‌هاست که‏ له‌‏ولورده‏‌اش کردن. واسه همین من همه‌‏شون رو براتون آوردم.


ماتئی ویسینی یکمشخصات کتاب

عنوان: اسب‌های پشت پنجره

نویسنده: ماتئی ویسینی یک

مترجم: تینوش نظم جو

نشر: نی

چاپ سوم 1390

قیمت: 2000 تومان

88 صفحه

...................................

پ.ن: به نظرم کتاب جمع و جور خوبی است. از لحاظ حجم و قطع کتاب، جزو دسته‌ای است که به راحتی می‌توان در اتوبوس و مترو خواند. در ضمن تئاتر آن نیز در ایران به کارگردانی «هادی کمای مقدم» و «روح الله جعفری» به روی صحنه رفته است.

پ.ن.ن: «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد» از همین نویسنده را قبلا در این پست معرفی کرده بودم.

داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد

داستان خرس‌های پاندا نمایشنامه جذاب و کوچکی است که داستان یک زن و مرد را در فضایی سورئال و با زبان طنز بیان می‌کند. «ماتئی ویسینی یک» نویسنده رومانیایی- فرانسویِ این کتاب، در سال ۱۹۸۴ جایزه اتحادیه نویشندگان رومانیایی را برای بهترین کتاب شعر دریافت کرد. او در طی ۱۰ سال، نمایشنامه‌های زیادی نوشت که همه آنها در کشورش (رومانی) ممنوع شدند. در سپتامبر ۱۹۸۷ در پی دعوت بنیاد فرهنگی پاریس  به فرانسه رفت و پس از درخواست پناهندگی سیاسی در این کشور اقامت گزید.
کتاب با این جملات شروع می‌شود:

مرد: تو کی هستی؟


زن: من؟

{مکث}

مرد: ما همدیگه رو می‏شناسیم؟

زن: نه لزوما.

مرد: این جا خونه توئه؟

زن: نه، خونه توئه.

مرد: شوخی می‏کنی؟

{مکث}

زن: نه بابا خونه توئه.

مرد: امکان نداره.

زن: به هر حال این تو بودی که کلید داشتی.

مرد: و ما این جا چه غلطی کردیم؟

زن: نمی‏دونم.

مرد: بین ما اتفاقیم افتاد؟

زن: اتو داری؟

 برخی از جملات کتاب

- و آن دم که دست به آغوش می‌گشاید،

سایه‌اش صلیبی است...

و آن دم که می‌پندارد خوشبختی‌اش را 

                                                  در آغوش فشرده است،

                                                                                 آن را له می‌کند.

- زن: تو دلت یه آ بگو

مرد: ...

زن: مهربون‌تر

مرد: ...

زن: بلندتر و واضح‌تر، واسه اینکه بتونم بگیریمش.

مرد: ...

زن: حالا یه آ تو دلت بگو انگار می‌خوای بهم بگی دوستم داری.

مرد: ...

زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی‌کنی... 

مرد: ...

زن: حالا می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می‌خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده‌ای؟

مرد: ... 

زن: آ؟

مرد: ...

زن: ...

مرد: ...

- هر روز به کاگرها یه بطر شیر مجانی می‌دادن. واسه این که مواد سمی کمتر اذیتشون کنه... ولی پدرم هر روز بطی شیر رو می‌آورد خونه... فکر کنم اون وقتا خیلی فقیر بودیم... این جوری بود دیگه... یادم می‌آد یه روز با یکی از دوستام شرط بستم که یه بطر شیر رو یه نفس سربکشم... هفت هشت سالم بیشتر نبود... شرط رو بردم.... ولی بعد از اون دیگه هرگز شیر نخوردم... حالا فقط خامه می‌تونم بخورم... اونم نه زیاد...

- زن: وقتی بچه بودی چه حیوونی رو از همه بیشتر دوست داشتی؟

مرد: خرس‌های پاندا

زن: اسم شهری که دلت می‌خواست توش زندگی کنی بگو.

مرد: «فرانکفورت». اونجا یه باغ وحش خیلی قشنگ هست.

زن: خوب پس تو توی زندگی بعدیت می‌شی یه خرس پاندا.

مرد: تو چی؟

زن: منم می‌آم فرانکفورت دیدنت.


داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت داردمشخصات کتاب

نویسنده: ماتئی ویسینی یک

مترجم: تینوش نظم جو

نشر: ماه ریز

تعداد صفحه: 64

چاپ هشتم 1388

قیمت: 2800 تومان

.........................

پ.ن: کتاب دوست داشتنی و خوبی بود. همچنین «تینوش نظم جو» اجازه ترجمه و نشر کتاب را از نویسنده گرفته است.

پ.ن.ن: این نمایشنامه اجراهای مختلفی داشته است (تصاویر بالا و کنار صفحه). در سال 2010  به کارگردانی یک ایرانی به نام «سیاوش شعبانپور» در تورنتو کانادا نیز باجرا شد. متن مصاحبه در مورد این اجرا را می‌توانید در اینجا بخوانید.

خنده و فراموشی


کتاب «خنده و فراموشی» یک مجموعه داستان است، گرچه خود میلان کوندرا در مصاحبه‌ای آن را رمان می‌داند. میلان کوندرا بعد از نوشتن این کتاب، تابعیت چک خود را از دست می‌دهد و به فرانسه مهاجرت می‌کند. در پاورقی‌های کتاب، ماجراهای زندگی خودش را نیز تعریف کرده است. بیشتر آثار میلان کوندرا را دوست دارم. معمولا شخصیت‌های داستانش را ذهن کاوی می‌کند و می‌توان گفت کتاب‌هایش ترکیبی از رمان و روانشناسی و حتی گاهی جامعه شناسی است.

متن پی دی اف کتاب را می‌توانید از اینجا دانلود کنید.


برخی از جملات کتاب:

* در زبان سیاسی آن روز‌ها «روشنفکر» نوعی آدم زیادی بود. معنای آدمی را می‌داد که نمی‌توانست زندگی را درک کند و از مردم بریده بود.

* قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روس‌ها به چکسلواکی را فروپوشاند، قتل آلنده ناله‌های بنگلادش را محو کرد، جنگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند، کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود و غیره و غیره تا اینکه همگان می‌گذارند همه چیز از یاد برود.

* رویدادهای تاریخی معمولا بدون ذوق و استعداد چندانی از یکدیگر تقلید می‌کنند.

* با بازی فروختن آینده مردم به بهای گذشته‌شان آشنا بود. او را مجبور می‌کردند در تلویزیون ظاهر شود و گزارش ندامت خود را به مردم بدهد و بگوید چه اشتباهی می‌کرده که آن حرف‌های زشت و ناپسند را درباره‌یِ روسیه و بلبل‌ها به زبان آورده است. مجبورش می‌کردند که زندگی خودش را انکار کند؛ به یک سایه، به آدمی بدون گذشته، به هنرپیشه‌ای بدون نقش تبدیل بشود.

* خنده عمیق به معنای زندگی عمیق است. 

* زنی که روزی یک نامه‌یِ چهار صفحه‌ای برای معشوقش می‌نویسد، جنون نوشتن ندارد، فقط زنی عاشق است. اما دوست من که نامه‌های عاشقانه‌اش را زیراکس می‌کند تا شاید روزی بتواند آن‌ها را چاپ کند، جنون نوشتن دارد. شوق نامه نویسی، خاطره نویسی یا نوشتن تاریخچه زندگی (برای خود یا خانواده) جنون نوشتن نیست؛ شوق نوشتن کتاب (برای پیدا کردن خوانندگان ناشناس) جنون نوشتن است.

* نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت پاک کردن حافظه آن است. باید کتاب‌هایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین ببرد. بعد باید کسی را داشت که کتاب‌های تازه‌ای بنویسد، فرهنگ تازه‌ای جعل کند و بسازد، تاریخ تازه‌ای اختراع کند.    

* خاطره نفرت نیرومندتر از خاطره محبت است.

میلان کوندرامشخصات کتاب:

نویسنده: میلان کوندرا

مترجم: فروغ پوریاوری

تعداد صفحه: 182

چاپ سوم

قیمت: 1000 تومان!

............................

پ.ن: تصویر روبه‌رو مربوط به میلان کوندرا است.

پ.ن. ن: خلاقیتِ به کار رفته در سانسور کردن تصویر رویِ جلد کتابِ ایرانی هم برایم جالب بود!


کالیگولا

اگر کتاب «بیگانه» آلبر کامو را دوست داشتید، توصیه می‌کنیم این کتاب را نیز بخوانید. گایوس سزار (کایوس) سومین امپراتور روم بود که در سال‌های 37 تا 41 میلادی بر روم حکومت می‌کرد. به او لقب کالیگولا،‌ (به معنی پوتین‌های کوچک) داده بودند. او در زمان امپراتوری خود کارهای عجیبی کرد که یکی از آن‌ها ازدواج با خواهرش «دروسیلا» بود. آلبرکامو در این نمایش‌نامه ماجرای زندگی کالیگولا، بعد از کشته شدن دروسیلا را روایت کرده است.

برخی از جملات کتاب

* مرگ دروسیلا نیست که چون صاعقه بر سر او فرو آمده است، بلکه آگاهی به مرگ، خود مرگ، هستی مرگ است.

* هلیکون: عشق از آن بیماری‌هایی است که دست رد به سینه‌ی هیچ‌کس نمی‌زند، چه با هوش و چه ابله. 

* کالیگولا: فکر می‌کنی که من دیوانه‌ام؟

هلیکون: خودت می‌دانی که من عاقل‌تر از آنم که فکر بکنم.

* کالیگولا: ... حکومت کردن یعنی دزدیدن، همه این را می‌دانند. اما راه و رسم دزدیدن فرق می‌کند.

* من می‌دانستم که ناامیدی هست. اما نمی‌دانستم یعنی چه.

* بار اول نیست که مردی در مملکت ما قدرت بی‌حد و حصر دارد، اما بار اول است که مردی این قدرت بی‌حد و حصر را به کار می‌برد تا جایی که انسان و جهان را نفی کند. 

* هلیکون: برای ساختن سناتور یک روز کافی است و برای ساختن کارگر ده سال.

* کالیگولا: مستبد کسی است که مردم را فدای عقیده‌اش یا جاه‌طلبی‌اش می‌کند.

* کالیگولا: ... کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن.


..................آلبر کامو

پ.ن: این کتاب در ایران چند ترجمه دارد که من ترجمه ابولحسن نجفی،‌ انتشارات «کتاب زمان» را خواندم. البته برای سال 2357 بود! و بعید می‌دانم جدیدا دوباره چاپ شده باشد.


باباگوریو

باباگوریوباباگوریو


این کتاب را به کسانی که به ادبیات کلاسیک علاقه دارند توصیه می‌کنم. باباگوریو داستانِ زندگی پیرمردی است که عاشق دخترانش است اما... . می‌گویند انوره دو بالزاک این کتاب را در مدت چهل روز نوشته است! اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب را می‌توانید در اینجا و اینجا بخوانید. فایل صوتی کتاب را نیز می‌توانید از این سایت دانلود کنید. 

برخی از جملات کتاب:

- قلب انسان هنگامی که به ارتفاعات محبت صعود می‌کند، گاه می‌ایستد و نفسی تازه می‌کند، اما، هیچ چیز آن را در سراشیب تند احساسات کینه آلود متوقف نمی‌کند.

- زن از رنج کشیدن به خاطر کسی که دوستش دارد لذت می‌برد.

- دانشجوی بی‌پول مثل سگی که از میان هزاران خطر تکه استخوانی را بدزد، یک لذت ناچیز را می‌قاپد، آن را در هم می‌شکند، مغز آن را می‌خورد و باز می‌‌دود. اما جوانی که چند سکه طلا در کیسه‌اش چرخ می‌خورد، لذات خود را از سر فرصت می‌چشد، جزئیات آن را به خاطر می‌سپارد، وقت را به خوشی می‌گذراند و در آسمان پرواز می‌کند.

- آدم بهتر است با مردان بجنگد، تا اینکه در خانه با زنش دعوا داشته باشد.

- چیز غریبی است، مرگ بدون اینکه با ما مشورت کند به سراغ ما می‌آید.

........................................

پ.ن: تصویر سمت راست، یکی از جلدهای فرانسوی کتاب است و تصویر سمت چپ پوستر فیلمی است که بر اساس این کتاب ساخته شده است.

ظرافت جوجه تیغی (یک وحشی متمدن)

ظرافت جوجه تیغیموریل باربری

کتاب «ظرافت جوجه تیغی» دو راوی دارد؛ اولی پیرزنی پنجاه و چهار ساله، باهوش، اهل ادبیات و هنر، که سرایدار یک ساختمان مجلل در بالای شهر است. او دلش نمی‌خواهد بقیه اهالی ساختمان به هوش و علاقه‌مندی‌هایش پی ببرند به همین دلیل یک زندگی مخفی و پنهانی دارد تا دیگران او را به شکل یک سرایدار پیر و ابله ببینند. دومین راوی دختر نوجوان و باهوشی است که در یکی از آپارتمان‎های همان ساختمان زندگی می‌کند. او بسیار گوشه گیر است و نمی‌تواند آدم‌های اطراف و مخصوصا اعضای خانواده خود را تحمل کند به همین دلیل قصد دارد در روز تولدش خودکشی کند و خانه را به آتش بکشد!

برخی از جملات کتاب:

- خانم میشل ظرافت جوجه تیغی را دارد: از بیرون پوشیده از خار، یک قلعه واقعی نفوذ ناپذیر، ولی احساسم به من می‌گوید که از درون او به همان اندازه جوجه تیغی ظریف است، حیوان کوچک، بی‌حال، به شدت گوشه‌گیر و بی‌اندازه ظریف.

- شاید زندگی یعنی همین: ناامیدی بسیار، ولی همین‌طور لحظه‌هایی از زیبایی، که در آن لحظه‌ها، زمان همان زمان نیست. درست نت‌های موسیقی که نوعی پرانتز در گذر زمان ایجاد می‌کنند، تعلیق، یک جای دیگر درهمین جا، یک همیشه در هرگز.

- رنج می‌کشیدم بی آن‌که دردی در میان باشد.

- در ساعت مردن، این دیگرانند که برای ما می‌میرند زیرا من اینجا هستم، خوابیده روی سنگ فرشِ کمی سردِ خیابان و اهمیتی به مردنم نمی‌دهم، این وضعیت هیچ اهمیتی بیشتر از دیروز ندارد. ولی دیگر من آن‌هایی که دوست دارم نخواهم دید و مردن این است.

- فقط یک دوست داشته باش و او  را خوب انتخاب کن.

- هوشمندی در نفس خود هیچ ارزش و سودی ندارد. آدم‌های هوشمند بوده‌اند که تمام عمرشان را، به عنوان مثال، وقف مسئله جنسیت فرشتگان کرده‌اند.

- تدوین والاترین مفاهیم از بررسی پیش پا افتاده‌ترین جزییات آغاز می‌شود.

- هر چیزی به وقتش می‌آید برای کسی که می‌تواند منتظر بماند. (برگرفته از کتاب جنگ و صلح در متن کتاب)

- چون ما سرایدار بودیم، یه نظر می‌آید که پذیرفته شده است که مرگ برای ما در روند طبیعی امور قرار دارد و چیزی عادی و پیش پا افتاده است حال آن‌که برای داراها چیزی غیر عادلانه و واقعه‌ای ناگوار شمرده می‌شد.

........................................

پ.ن:  این کتاب را «مرتضی کلانتریان» ترجمه کرده و توسط انتشارات «کندوکاو» منتشر شذه است.

پ.ن.ن: عنوان فرعیِ «یک وحشی متمدن» از دیالوگ یکی از شخصیت‎‌های کتاب گرفته شده است. 

پ.ن.ن.ن: تصویر سمت چپ مربوط به نویسنده کتاب «موریل باربری» است.